امیر حسین جان امیر حسین جان15 سالگیت مبارک
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 25 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

پسرم ...کمی صبر کن!!

مادر... مادر... دلم می خواست همیشه کنارم باشد. ولی... می فهمم همیشه بند دلش پاره است. نگران و آشفته... چقدر عجول ...همیشه توی دلش رخت می شورند... دلش می خواهد تا نرسیده به خانه اش برگردد... نمی دانم چه می شود که هر کسی که قدم به خوابگاه می گذارد، دلش می گیرد...کسل می شود لابد... خوابش می گیرد... نیامده دلش برای خانه اش تنگ می شود....  پسرم همیشه تنهای تنهاست... و من مادری آشفته... کاش می شد من هم خانه ای داشتم تا وقتی دلم از در و دیوار غمگین اینجا می گرفت، دلم برایش تنگ می شد... . چقدر پاهایم درد می کند ... امروز من و امیرحسین بعد رفتنشان اشک هایمان را کشیدیم به کف بازار برلن. چقدر سرخوش بودند از خرید شبانه شان. امی...
20 بهمن 1391

بخاطر این همه خوشبختی سپاس.

چه احساس باشکوهی است مادر شدن و چه زیباتر وقتی خدا دست نوازش بر سرت بکشد و تو را مادر بخواند... و برایت همدمی چون یک دختر بخواهد. انا اعطیناک الکوثر... سوره کوثر، اجابت دعا... امروز من چقدرخوشبختم. دنیای آرزوهای من، دنیای کودکانه ام... هر روز با لباسهای رنگ رنگ عروسکهایم گره خورده بود و من مات و مبهوت دخترکانی می شدم که پیراهن گل گلی شان را در مقابل چشمانم تاب می دادند... خدااای من ... و من عاشق تر از هر روز نگاهشان می کردم.  چطور می توانم قدردان این همه لطف باشم. این همه برکت و نعمت... بهار که بیاید دلمان بهاری می شود با شکوفه های بهاریمان. هر روز بیشتر از قبل احساسش می کنم و عاشقش می شوم. قند توی دلم آب می شود... دلم می خو...
12 بهمن 1391

مادرت مست از نوازشهـای توســـــت.

  پســـرم،   برگ گلــــم، غنچه خوشرنگِ دلــــم دست خود را حلقه کن برگردنـــــم. خنده زن بر چشمهای خستـــه ام،  عشق تو آواز صبح زندگیســـت، مهر تو آغاز لطف و بندگـی اســـت. سر گذار برشانه هایِ مـــــادرت، بوسه زن بر گونه هایِ زردِ مــن. خانه ام سبز از صدای شادِ توســت، مادرت مست از نوازشهـایِ توســـــت.   ...
9 بهمن 1391

شرین تر از قند

آآآی قند و نباتم. شکولاتم : چقدر نوشتن برای تو آرومم می کنه. وقتی شکر می ریزی از اون زبونت به خدا همه شیطنتهای هر روزه ات رو می شوره می بره. وقتی دستمو می گیری و بوسش می کنی دلم می خواد هر باره بخورمت... وااای... چه احساس قشنگیه. چقدر شیرین و خوشمزه. وقتی بابا میاد، مطمئنم منتظر، لحظه پریدن تو توی بغلش رو ثانیه می شمرده. عزیزکم امیرحسین، من و بابا خیلی دوستت داریم. ریحانالار یارپاغی، آستانالار تورپاغی، بالاما نذر ورانین، گؤزونه بوبر یارپاغی ... ...
8 بهمن 1391

من و امیرحسین

 امیرحسین تفنگشو داده به من تا شلیک کنم.   بنگ... بنگ... کیشو... کیشو... خوب، حالا بذار بوست کنم زنده بشی!!... مامان چرا... منو ببین... مامان؟! دارم حرف می زنم آآآ...  بله؟!  ... جونم!! میگه: مامانی چرا توی تله ویزون سربازا می میرن، مامانشون بوسشون می کنن دیگه زنده نمی ش...ن؟؟!!    دعوامون شده الان عصبانیه و می خواد منو تهدید کنه: تو دیگه به من جرات نداری!! من دیگه با تو اصلا دوست نیستم. الان من همه اسباب بازی هامو می دم به صادق ...  ببین اسباب بازی هاتو خراب کردی، دیگه برات اسباب بازی نمی خرم...  میگه: اصلا  نخر... خاله ام می خره... ...
8 بهمن 1391

فرهنگ لغات امیرحسین

هلولا : هیولا               پوراااا: هورااا     دلتون برام تنگ میشه: دلم براتون تنگ میشه خاله رخیه: خاله رقیه       ولاشک: لواشک                  امتمان : امتحان آه پیمایی: راه پیمایی        مینی موس : مینی بوس           مردما : آدما لکک: لگد                   خوددار: خودکار   &nb...
17 دی 1391

بابا مگه می خوای کجا بری هااان؟!

امیرحسین این منم، این باباست که پرهاشو باز کرده، این کوچولوی خوشگل هم شمایی.   امیرحسین : مامان، بابا چرا پرهاشو باز کرده... مگه کجا می خواد بره؟؟ می خواد از پیش ما بره؟؟؟ من : نه عزیزم، بابا پرهاشو باز کرده تا مواظب ما باشه. امیرحسین رو به باباش: بابا چرا پرهاتو باز کردی، می خوای کجا بری، هاااااااان ؟؟!! بابا  : کی گفته من می خوام برم؟؟ من  جایی نمی رم ... نه بابایی من مواظب شما هستم. امیرحسین : بابا اگه بخوای از پیش ما بری، تنهامون بذاری من بالهاتو می شکنم دیگه نتونی ما رو تنها بذاری. من:   ...
17 دی 1391
1